بنا به گفته جان مینارد کینز :
« مدتی که بازار میتواند غیرمعقول باقی بماند بیش از مدتی است که شما بتوانید مقابل ضرر ها پایداری کنید »
از این 3 اشتباه در هنگام شروع یک تجارت پرهیز کنید
آقای دیوید گرین برگ تجربه خود را در ارتباط با سه اشتباهی که او در شروع تجارتش بعنوان یک کارآفرین کرده است را میان میگذارد. او میگوید که: سه سال پیش من بعنوان بنیانگذار یک شرکت تکنولوژی وارد یک حرفه ای که از آن اطلاعات کافی نداشتم شدم. بدون داشتن هیچ تجربه در تکنولوژی و استارت آپ. اگر به گذشته نگاه کنیم درمیابیم که من یک وکیل در منهتن بودم که به صورت رسمی برای شرکت Cravath کار میکردم. اشتباهات در چنین شرایطی و شروع یک تجارت با چنین پیشینه ای یک امری حتمی است.
در اینجا به سه درسی که او از استارت آپ خود گرفت و میتواند بعنوان یک تجربه در اختیار کارآفرینان دیگر قرار گیرد اشاره میشود.
1. خیلی سریع کارمندان بدون صلاحیت را استخدام نکنید
وقتیکه شما یک کمپانی جدید یک نفره تا سه نفره افتتاح میکنید و سعی میکنید که خیلی کارها را به تنهایی انجام دهید, فشار کار باعث میشود که شما فکر کنید که فقط به چند نفر نیاز دارید که به شما کمک کنند تا فشار کاری شما کم شود و یا اینکه به شما کمک کنند تا به مرحله بعدی وارد شوید. هر کسی ممکن است که این کار را بکند, درست است ؟ خیر درست نیست.
چگونه من اولین مهندس خود را استخدام کردم؟ اولین کسی را که استخدام کردم برای این بود که کارهای من کمی سبک شود و او کسی بود که بسیار اعتماد به نفس داشت و دوست داشت که این کار را انجام دهد و از همه مهمتر اینکه قیمت پائینی هم پیشنهاد داده بود. من فکر کردم که یک معامله بسیار خوب است, اما اشتباه فکر میکردم.
چگونه من توانستم که چنین اشتباه تازه کارانه ای انجام دهم؟ وقتیکه به عقب بر میگردم, من میتوانم خودم را سرزنش کنم به خاطر این حقیقت که من ارتباطات و منابع مالی کافی برای استخدام کردن استعدادهای بالا را نداشتم, اما مشکل اصلی اینجا نبود. مشکل اصلی این بود که من نمیدانستم این شغل چه چیزهایی را در بر دارد. من میفهمیدم که چه کارهایی میبایست انجام شود ولی نمیفهمیدم که فرد مورد نظر چه توانایی هایی باید داشته باشد تا بتواند این وظایف را به نحو عالی انجام دهد, و یا اینکه نمیدانستم که چگونه توانایی های آنها را ارزیابی کنم. متاسفانه بدون دانش کافی, اشتباه در استخدام برای من امری حتمی بود.
پیشنهاد من: با تعداد بیشتری کارآفرینان با تجربه تر و همچنین با افرادی که در حال انجام این شغل هستند صحبت کنید تا بفهمید که شخص مورد نظر شما چه صلاحیتهایی برای احراز این شغل میباست داشته باشد. با هر کسی که ممکن است به شما نصیحتی بکند صحبت کنید. آنها به شما کمک میکنند مهارتهای مناسب را شناسایی کنید و همچنین به شما کمک میکنند نشانه های کارایی های کلیدی برای این شغل را شناسایی کنید.
همچنین, حتی اولین کارمندان شما باعث شکل گرفتن فرهنگ سازمان شما میشوند. اولین کارمندان شما باید مهارتهای مناسب داشته باشند و همچنین میبایست شخصیت و رویکرد مناسبی برای شکل دادن به کمپانی و محیطی که مد نظر شماست را دارا باشند.
2. یک شریک پیدا کنید
تنهایی حرکت کردن و نداشتن تجربه در تمام موارد مربوط به یک استارت آپ بسیار دشوار میباشد. وقتیکه شما یک تجارت را شروع میکنید, این بسیار واضح است که دو سر بهتر از یک سر کار میکنند.
وقتیکه ایده بسیار فوق العاده باشد همه چیز به اجرا بر میگردد و توانایی های محدود یک نفر پاسخگوی آن نمی تواند باشد. داشتن یک شریک میتواند به شما این اطمینان خاطر را بدهد که کسی هست که بتواند شما را تکمیل کند و نقاط مثبت و منفی شما را تعدیل کند. این کلید یک موفقیت بلند مدت است.
قبل از اینکه من شریک تجاری خود را پیدا کنم مدت طولانی بیشتر کارها را خودم انجام میدادم. البته این انتظار کشیدن مفید بود زیرا بعد از اشتباهات ویرانگر در معامله گری آن میدانستم که شریک تجاری من چه مهارت ها و خصوصیاتی برای تکمیل کردن تجارت و موفقیت آن میبایست داشته باشد. نتیجتا من توانستم که یک شریک تجاری ایده آل پیدا کنم.
اگرچه اگر من از ابتدای استارت آپ یک شریک داشتم ریسک کار پایین تر می آمد و بسیار سریعتر به اهداف میرسیدم حتی اگر که یک شریک کامل هم نداشتم. بنابراین هیچگاه کمپانی خود را تنهایی بنیان گذاری نکنید. داشتن 50 یا 33 درصد از تجارت بهتر از داشتن 100 آن است, در این صورت شما احتمال داشتن 100% از هیچ چیز را کاهش میدهید.
3. از ایده های خود حفاظت نکنید—آنها را درمیان بگذارید
در ابتدای کار من این را کاملا اشتباه گرفته بودم. من زمان و پول زیادی را برای مخفی نگه داشتن ایده ها و استراتژی خود صرف کردم زیرا فکر کردم که کسی میخواهد از روی من کپی کند.
نه تنها من مقدار زیادی پول و انرژی از دست دادم بلکه بازخوردهای زیادی که از افراد متفاوت از قبیل مصرف کنندگان بالقوه و مشتریان میتوانستم بگیرم را نیز از دست دادم. من زمان و پول زیادی را برای محافظت از ایده و علامت تجاری خود صرف کردم در حالیکه میباست آن را با بقیه در میان میگذاشتم تا در انرژی و مخارج خود کم میکردم.
چیزی که الان میدانم این است که ایده ها آنقدر که به نظر میرسند باارزش نیستند. چیزی که با ارزش است توانایی اجرای آنهاست. هیچ کس ایده من را نخواهد دزدید زیرا هیچ کس به اندازه خود من اشتیاق انجام این کار و دوباره کشف کردن این پروسه را ندارد. در واقع هزاران نفر هستند که همین الان ایده من را دارند اما توانایی اجرای آن را ندارند.
انتقام جویی از بازار یا پذیرش ضرر
حس انتقام, غیر ضروری ترین و خود تخریب ترین الگوی رفتاری است که یک معامله گر فارکس می تواند در آن وارد شود. با این حال ، بسیاری از سرمایه گذاران اغلب می توانند خود را در معرض این اجبار به ظاهر غیر قابل توقف, برای ادامه ی معاملات خود قرار دهند.حتی در اعماق یک روند رو به ضرر بی پایان.
چه چیزی در درون ما وجود دارد که جلوی این چرخه معیوب را نمی تواند بگیرد؟
آیا علائم هشدار دهنده ای وجود دارد تا به وسیله ی آنها قبل از شروع این حالت, جلوی آن را بگیریم؟
چه کاری می توان انجام داد تا از فضای سرسام آور و مضر آن خارج شویم؟
پاسخ ساده است: غرور به همراه با استرس زیاد. مهم نیست که معامله گران فارکس چقدر ادعا می کنند بر روی ذهن خود تمرکز دارند و کنترل همه چیز اشتباهات ویرانگر در معامله گری اشتباهات ویرانگر در معامله گری را به دست گرفته اند. باید به یاد داشته باشیم که همه ما انسان هستیم.
یک معامله گر پرشور که پوزیشنی باز کرده است،به غیر از سرمایه ی خود دیگری را نیز سرمایه گزاری کرده است. او وقت ، تحقیقات و ایمان خود را هم در خود و هم در بازار سرمایه گذاری و در این راه صرف کرده است. بنابراین ماهیت ضرر می تواند از نظر روانشناختی و حتی از نظر فیزیولوژیکی تأثیر بسزایی دراو بگذارد!
در بدن چه اتفاقی می افتد؟
کورتیزول, هورمون مربوط استرس در بدن ما است. و ضررها ، به ویژه ضررهای پی در پی، می تواند به طور قابل توجهی تولید کورتیزول را افزایش دهد. این موضوع بلافاصله توانایی ما در تصمیم گیری منطقی را به خطر می اندازد.
کورتیزول اضطراب ما را دامن می زند ، ما را به حالت وحشت در می آورد و قضاوت ما را آلوده می کند. مغز ما به حالت “بجنگ یا بمیر” می رود و اولویت اصلی آن جبران آسیب و بازیابی ضرر و زیان ما است.چنین حالتی ما را وادار می کند معامالت تکان دهنده ای را, که نه در مورد آنها فکر کرده ایم و نه در برنامه مدیریت ریسک خود در نظر گرفته ایم ،انجام دهیم. چگونه به دام می افتیم ؟!
همه ما می توانیم احساس کنیم که شکست خورده ایم زیرا به عنوان یک سرمایه گذار “ضرر” می کنیم. از این گذشته ، کار ما سرمایه گذاری موفق است. بنابراین ، اگر از نظر فنی در این زمینه “ناکام” هستیم ، شخصی نگرفتن و خود را مقصر ندانستن دشوار است.اما این نوع منفی نگری که با استرس زیاد ایجاد می شود می تواند خیلی سریع ما را از کنترل خارج کند و کل روند ذهنی ما را بدزدد.
سرانجام چه اتفاقی می افتد؟
● ما خود را در خجالت و عصبانیت غرق می کنیم و از پذیرفتن ضررهای خود ,خودداری می کنیم.
● ما روی پول از دست رفته تمرکز می کنیم ، و وظیفه زندگی خود را برای بازگشت یا انتقام گرفتن آنچه از دست رفته است ، قرار می دهیم.
● خودمان را متقاعد می کنیم که باید در مقطعی ضرر ما جبران شود.
● و همچنان به صورت ناامیدانه معامالت ضعیف تر را اشتباهات ویرانگر در معامله گری انجام می دهیم.
ما عمیقا در چرخه معیوب “معامله ی انتقام جویانه” قرار گرفته ایم و نمی توانیم آن را متوقف کنیم.
نحوه ی خلاصی از این تفکر مخرب چیست؟
وقتی در چرخه “معامله ی انتقام جویانه” هستید, مهمترین کاری که باید انجام دهید این است ضررهایی را که متحمل شده اید تشخیص دهید و متوجه شوید که این اتفاق در حال رخ دادن است.اگر اخیرا وارد بازار شده اید ، دست نگه دارید و افکار و احساساتی را که در حال حاضر دارید یادداشت کنید.
❏ آیا احساس استرس ، اضطراب یا عصبانیت دارید؟
❏ آیا برای یک پیروزی سریع, احساس وحشت و بیقراری می کنید؟
❏ آیا توانایی های خود را به عنوان یک سرمایه گذار زیر سوال می برید یا از یک پوزیشن به پوزیشن دیگر می پرید؟
❏ دلیل استراتژیکی و اصلی شما برای انجام آخرین معامله چه بوده است؟
اگر به هر یک از سوالت بالا پاسخ مثبت دهید ، یا برای سوال آخر هیچ پاسخ منطقی ندارید، پس باید دست به کار شوید.فورا از کامپیوتر دور شده و به مغزتان استراحت دهید.برای این کار برخی از سرمایه گذاران ورزش می کنند یا برای یک وعده غذایی به بیرون از منزل می روند ،برخی دیگر مراقبه و مدیتیشن می کنند و یا ترجیح میدهند کمی رانندگی کنند.
وقتی آرام شدید، وقت آن است که به یک برنامه ریزی فکر کنید. شما می توانید همه موارد زیر را انجام دهید:
❖ تمام معاملات خود را متوقف کنید تا زمانی که استراتژی معاملاتی خود را دوباره ارزیابی کنید! این به این معنی است که قبل از سرمایه گذاری مجدد ، تحقیق بیشتر کنید و تغییر استراتژی متناسب با آن شرایط را داشته باشید. شاید آزمایش این استراتژی روی یک حساب آزمایشی در MT4 کار معقولانه ای باشد.
❖ تا زمانی که برای دستیابی به روانشناسی و چگونگی داشتن یک معامله سالم عاجز هستید، از مدیران و مربیان خبره کمک بگیرید تا پول شما را مدیریت کنند.
❖ از آموزش های معتبر استفاده کنید تا بتوانید در آینده با اطمینان بیشتری معامله کنید.
به یاد داشته باشید, داشتن یک پاسخ احساسی, اشتباه نیست. ما ربات نیستیم! از آن استقبال کنید ، با آن آشنا شوید و از همه مهمتر ، به سرعت آن را تشخیص دهید. در ادامه به یکی از مهترین راه های مبارزه با چرخه ی معامله ی انتقام جویانه و رسیدن به یک ثبات ذهنی معامله گری میپردازیم.
”ضررها را بپذیرید و یک یک معامله گر ثابت قدم باشید“
یاد بگیرید که ضرر کنید. مهمترین چیز در کسب درآمد این نیست که هرگز ضرر نداشته باشید.
(مارتی شوارتز)
قبول ضرر اشتباهات ویرانگر در معامله گری برای به دست آوردن ثبات معامالتی یک پارادوکس جالب است.هرمعامله گر حرفه ای, ضرر و زیان را تحمل می کند. تفاوت بین یک معامله گر موفق و شکست خورده در درک چگونگی کنترل ضرر است. خواه قبول کنیم یا نکنیم ، ضرر و زیان, جزئی جدایی ناپذیر در معاملات است.معامله گران جدید اغلب قربانی معامله ی انتقام جویانه می شوند.
اتفاقی که شامل تلاش برای بازپرداخت ضرر است ، و اغلب ریسک و منطق را کنار می گذارند. بعضی دیگر سعی می کنند ضرر و زیان را نادیده بگیرند و معامله ی خود را با رنج حاصل از ضرر ادامه دهند.هر دو روش ، صرف نظر از استراتژی معامالاتی ، باعث نامیدی عاطفی می شوند و به ناچار حساب شما را تخلیه می کنند.
برنامه معاملاتی
معامله کردن پذیرش ریسک است و به خطر انداختن سرمایه نیست، دو چیز کاملا متفاوت. معامله کردن، برخلاف تصور عمومی ، یک حرفه درست/ غلط نیست. در لحظه ای که معامله انجام می شود ، معامله گران اغلب منتظر سود هستند و فقط احتمال بسیار کمی را برای ضرر یا خطر احتمالی قائل میشوند. این یک اشتباه است ، که منجر به ناامیدی و در نهایت از دست دادن سرمایه ی شما می شود.
در این مقاله هدف ما پذیرش احتمال ضرر در معاملات ، قبل از اجرای معامله می باشد.در شرایطی که موقعیت زنده است تشخیص احتمال ضرر، با تغییر در سطح معامله اتفاق نمی افتد. ریسک – استاپ لاست – قبل از انجام معامله, باید محاسبه و تأیید شود و مطابق برنامه معاملاتی شما از طریق یک وضعیت ذهنی و بدون احساسات انجام شود.
ریکاوری بعد از یک ضرر غیر منتظره ی بسیار بزرگ
یک خسارت بزرگ نه تنها از نظر مالی بلکه از نظر عاطفی نیز می تواند ویرانگر باشد.پیروی از یک برنامه معاملاتی به شما کمک می کند تا از این اتفاق جلوگیری کنید ،اگرچه هنوز هم ممکن است این موضوع برای بهترین معامله گران اتفاق بیفتد. سفارشات حفاظت کننده ضرر و زیان (order loss-stop Protective) همیشه ضرر را به سطح قیمت انتخاب شده که برای محافظت از سرمایه وجود دارد ،محدود نمی کند. اگر در هنگام یک رویداد مهم بازار, سفارش شما استاپ لاست زد, این به معنای سقوط نیست ، می تواند هر نوع انتشار خبر اقتصادی باعث آن شده باشد.
تجربه ضرر غیره منتظره و بزرگ, افراد مختلف را از طرق مختلف تحت تأثیر قرار می دهد.بسیار مهم است که کمی وقت بگذارید و به خودتان اجازه دهید ضرر را قبول کنید. شما باید با این موضوع کنار بیایید و ضرر را بپذیرید. هنگامی که در مکان بهتری قرار گرفتید ، می توانید در مورد تجزیه و تحلیل و دلیل وقوع ضرر فکر کنید.
آیا شما برنامه معاملاتی مشخصی را دنبال کردید؟ آیا به همه ی جزییات توجه کردید؟ آیا در آینده می توانید کاری انجام دهید که از بروز مجدد آن جلوگیری کنید؟
وقتی احساس آمادگی کردید ،با یک حساب و البته با مارجین کوچک معامله کنید تا اعتماد به
نفس قبلی خود را از نو بسازید.مسلما شما ترجیح نمیدهید با از دست دادن روحیه و ضرر کردن فلج شوید و ادامه ندهید ، اما وقتی پوزیشن کوچک باشدذهن شما معامله را جدی نمی گیرد و راحت تر قدم برمیدارید.
یاد بگیرید مسئولیت پذیر باشید
همانطور که در ابتدای این مقاله گفته شد ،زیان در معاملات بخشی از معامله است.پذیرش
مسئولیت, امری حیاتی است و بسیاری از ما, آن را نادیده می گیریم. ما به جای قبول مسئولیت معامله ی بد، همه چیز را مقصر می دانیم جز خودمان و تقصیر را گردن بازار ، کارگزار یا حتی پلتفورم معاملاتی و غیره میاندازیم.
این تحلیل شما و حساب شماست. ضرر خود را ، به شرطی که یک ضرر کنترل شده باشد ، چشم پوشی کنید و به راه خود ادامه دهید. با فرض اینکه شما یک استراتژی آزمایش شده را معامله می کنید ،به احتمال زیاد, فکر کردن به شما کمک می کند تا با اثرات فردی از جمله: استرس و ناامیدی مقابله کنید.
معامله گران با تجربه, مقدار از پیش تعیین شده ای را که با آن راحت هستند از دست می دهند و آن را به عنوان بخش اجتناب ناپذیری از معامالت می پذیرند. آنها به سراغ معامله بعدی می روند ، زیرا می دانند استراتژی کلی آنها از طریق آزمایش و سوابق درازمدت سودآور خواهد بود.
برای اینکه به عنوان یک معامله گر موفق شوید ، باید خود را در موقعیت هایی قرار دهید که ضرر به همراه داشته باشد. این بخشی از شغل شما به عنوان یک معامله گر است. شما به طور فعال در حال مبارزه با قدرتمندترین نیروهای بدن خود هستید: ناخودآگاه و ناخودآگاه.شما کاملا و به معنای واقعی کلمه, بیشتر اوقات با خودتان می جنگید.
نتیجه کلی این مقاله این است که ، برای موفقیت در معامله گری ، باید یاد بگیرید که به آسانی انتظار از دست دادن و ضرر در هر یک از معامله هایتان را داشته باشید.در چنین شرایطی چه تازه کار هستید, چه خبره, موثرترین کاری که میتوانید انجام دهید این است که هیچ کاری انجام ندهید و از محل کار خود خارج شوید و طبق نظرات ما عمل کنید.
زندگانی چیزی بیشتر از زندهمانی است؛ ازخودفرارفتن و در دیگران و محیط بسط یافتن معنایی ژرف به وجود میبخشد که بهواسطه آن تماسی آگاهانه در این چند دهه زیستی سریع تمام شونده حاصل خواهد شد و نتایجش هموزن تمام پایکوبیهای شادمانه خواهد بود.
«هنر دروغی است که حقیقت را بیان میکند.»
مادلین، پلیس جوان انگلیسی، برای استراحت و خلوت با خود، یک خانه-آتلیه دنج در پاریس اجاره میکند. در پی یک اشتباه، او در خانه با گاسپارد، نویسنده مردمگریز آمریکایی، مواجه میشود که برای نوشتن در خلوت به آنجا آمده است.
«به خاطر بسپار ما دو زندگی داریم؛ دومی روزی شروع میشود که متوجه شویم فقط یک زندگی داریم.»
لیزا برای پرداخت هزینه تحصیل در رشته هنرهای نمایشی، در کافیشاپی در منهتن کار میکند. یک شب او با آرتور کوستلو، پزشک جوان اورژانس آشنا میشود.
«هر چیز ارزشمندی در زندگی بهای خود را دارد.»
لیلا، دختری کوچک، پنج سال پیش در یک مرکز تجاری در لسآنجلس ناپدید میشود و پدر و مادرش زندگی خود را میبازند. پنج سال بعد، در همان مرکز تجاری، درست روز و ساعت گمشدنش پیدا میشود؛ زنده، اما غرق در سکوتی مبهم.
«تنها لحظات مهم زندگی لحظههایی هستند که به خاطر میآوریم.»
بعد از یک طلاق ویرانگر، نیکی و سباستین هرکدام بسیار دور از دیگری زندگی خود را دوباره میسازند. تا روزی که پسرشان جرمی به طرز اسرارآمیزی ناپدید میشود.
راوی، زنی رنجدیده، خشمگین و رهاشده است. نویسندهای که سعی میکند داستان زنی به نام بلانش -یک خواننده معروف که زنده اما در کام مرگ اسیر است- را تعریف کند. اما او، قبل از هر چیز، مادر سیلوستر است؛ بچهای اوتیستیک که مادرش میخواهد به هر قیمتی که شده زندگی و دنیای دیگران را برایش قابل لمس کند. در حالی که در این مبارزه، شاهزادهٔ کوچکِ ساکت با ولع جملهها و کلمات مادر نویسندهاش را میدرد. از آن زمان است که همراهی دو صدا در صفحات کتاب خود را نشان میدهد. صدای دو زن؛ یکی کاملاً معمولی که با همهٔ موانع و پیشداوریهایی که فرزندش را تهدید میکند به مقابله بر میخیزد و دیگری، نویسندهای عاشق که امیدواری و یأس خود را به آرزو و دلسردی قهرمان داستانش، بلانش، گره میزند.
در دل شبی طوفانی روی تراس خانهام ظاهر شد.
- از کجا آمدی؟
- افتادم.
- از کجا؟
- از کتاب شما؛ از داستانتان.
تام بوید که سرچشمه الهامش خشکیده شاهد ورود قهرمان زن داستانش به زندگی واقعی است.
ناتان در هشت سالگی وارد تونل نورانی مرگ مغزی شد؛ برای نجات دختر بچهای در آب دریاچه شیرجه زد و غرق شد. ایست قلبی، مرگ بالینی، و سپس برخلاف انتظار دوباره زندگی را از سر گرفت. بیست سال بعد، ناتان یکی از وکلای مشهور نیویورک شد. او این ماجرای تلخ را فراموش کرد.
شاید وقتی خورشید، دریا، ویلاهای سپید و نخلستانهای سرسبز اینجا را دیده بود، تصمیم گرفت در این شهر بماند. آنچه مسلم است این است که او از آن دور دورها، از آن سوی کوهها و دریاها آمده بود. به محض دیدنش میفهمیدیم که اهل اینجا نیست و سرزمینهای بسیاری را دیده است.
عشق تباهی نیست، خواستن و ساختن و حتی رفتن است.
حالت تهوع دارم، درد مثل یک موجود تنها توی دلم فریاد میزند.
میروم یک سیب سرخ را گاز بزنم تا حجم خالی درونم را پر کنم، شاید بتوانم تنهاییام را بالا بیاورم.
خودویرانگری چه مدلهایی دارد و چگونه میتوان با آنها مقابله کرد؟
تو بتونی این کارو انجام بدی؟ عمرا! این کار برای تو زیادی سخته! حتی اگه بخوای براش سعی کنی هم، بالاخره تهش قراره شکست بخوری!
آدم اینها را که میشنود، فکر میکند با یک آدم بیرحم و سنگدل طرف است که مأموریت زندگیاش به خاک و خون کشیدن اعتماد به نفس مردم است. اما نکتهی دردناک اینجاست که اغلب اوقات، آن آدم سنگدل کسی نیست جز خود ما و تفنگی که نشانه گرفتهایم هم به طرف شخصیت خودمان است.
من و شما، همگی تجربهی گفتوگوهای درونیِ منفی با خودمان را داریم. اگر این مستکبرِ منفیبافِ وجودمان عادت کند هر دقیقه قیافهی زشتش را نشانمان بدهد، عاقبتِ مای بختبرگشته میشود خودویرانگری و بعد دیگر نه میتوانیم به هدفهایمان برسیم و نه به حقیقت پیوستن آرزوهایمان را به چشم خواهیم دید.
اعصابخردکنترین بخش قضیه این است که خیلی وقتها اصلا خودمان متوجه نیستیم که چه بلایی داریم سر خودمان میآوریم. در عوض به خودمان میگوییم که اگر به موفقیت نرسیدیم، لابد به خاطر بیکفایتی خودمان بوده. به این ترتیب دست در دست منفیبافِ وجودمان میدهیم، هرچه او گفته را تأیید میکنیم و سرانجام اشتباهات ویرانگر در معامله گری در یک دورِ باطلِ خودویرانگری گیر میافتیم که شاید بیرون آمدن از آن هم به این راحتیها میسر نشود.
خوشبختانه، خودویرانگری یک علامت واضح دارد که فوری حضورش را لو میدهد: وقتی یک فرد خودویرانگر در تلاش است به هدفی برسد، یکدفعه بدون هیچ دلیل منطقی ترمز را میکشد و متوقف میشود. مهارت انجام کارهای لازم را دارد، قدرت آن را اشتباهات ویرانگر در معامله گری دارد و مشتاق رسیدن به آن هدف هم هست؛ اما یک چیزی جلویش را گرفته و نمیگذارد پیش برود.
اگر کاری هست که به نظر خودتان باید بتوانید انجامش بدهید اما احساس میکنید قدرتش را ندارید، خودویرانگری دارد خودش را نشان میدهد. اگر احساس میکنید نباید کار بخصوصی را انجام بدهید اما در درون خود خوب میدانید که به آن علاقهمندید یا اینکه لازم است انجامش بدهید، بدانید که خودویرانگری دارد موذیانه به شما پوزخند میزند.
رفتارهای خودویرانگرانه اشکال مشابهی دارند. مثالهای زیر را بخوانید؛ آیا در مورد شما صدق میکنند؟
۱. به تعویق انداختن کارها
به تعویق انداختن کارها یکی از اشکال رفتارهای خودویرانگرانه است.
- میدانید که فلان کار را باید انجام بدهید، اما بارها و بارها آن را به زمان دیگری موکول کردهاید.
- پروژهها را شروع میکنید، اما هیچوقت آنها را به آخر نمیرسانید.
- فرصتهای هیجانانگیزی برایتان وجود دارد، اما انگیزه ندارید برایشان سعی کنید یا اینکه احساس میکنید نمیتوانید دنبالشان بروید.
۲. آرزوهای دستنایافته
- دوست دارید کار بخصوصی را انجام بدهید، در موردش خیالپردازی میکنید، اما هیچوقت تلاشی در راستایش انجام نمیدهید.
۳. نگرانی
- سر چیزهایی که واقعا آنقدرها هم مهم نیستند، مدام خودخوری میکنید.
- میترسید که اگر شکست بخورید، بقیه با دیدهی تحقیر به شما نگاه کنند.
- نگرانید که اگر موفق شوید، دوستانتان دیگر از شما خوششان نیاید.
- حتی وقتی که «میدانید» در فلان کار لایق و قابل هستید، باز هم به خودتان و تواناییهایتان شک میکنید.
- وقتی دارید برای رسیدن به هدف خود تلاش میکنید که برایتان مهم است، استرس میگیرید، عصبی میشوید و شاید افسردگی یا حملات عصبی بیدلیلی به سراغتان بیاید.
۴. خشم
- به جای جرئتورزی و بیان مسالمتآمیز ناراحتیهای خود، با پرخاشگری حرف میزنید و برای تغییر رفتار خود هم قدمی برنمیدارید.
- با خشم، تنفر یا حسادت باعث نابود شدن روابط خود با دیگران (خانواده، دوستان، همکاران) میشوید.
۵. احساس بیارزشی
- در مورد موفقیتهای دیگران اغراق میکنید و در مقابل، دستاوردهای خودتان را ناچیز میپندارید.
- حتی وقتی انتقادی ازتان بشود که بدانید غیرمنصفانه یا اشتباه است، آن انتقاد را جدی میگیرید و به یاد میسپارید.
- به دیگران اجازه میدهید تحقیرتان کنند.
هر نوع از این رفتارهای خودویرانگر را که داشته باشید، باید راهی برای غلبه بر آن پیدا کنید؛ البته اگر دوست دارید در شغلتان به درجات بالا برسید! اگر به این گفتوگوهای درونیِ منفیبافانه اجازه بدهید در ذهنتان شکل بگیرند، اعتماد بهنفستان به فنا خواهد رفت و اطمینانتان را به تواناییهای خود از دست خواهید داد. نتیجه این که کمکم تلاشهایتان به شکست منتهی میشوند و با هر بار شکست، به خودتان «اثبات» میکنید که نباید و نمیتوانید کاری را که دوست دارید انجام بدهید.
هر چه بیشتر به قعر این چاه سقوط کنید، آشفتهتر و بیانگیزهتر میشوید و خشمی نسبت به خود وجودتان را فرا میگیرد. این احساسات شما را مثل یک پلنگ زخمی به دام میاندازند و حتی اجازه نمیدهند برای شکستن دورِ باطلِ خودویرانگری، تلاشی بکنید.
اما خوشبختانه راه فرار از خودویرانگری کاملا بسته هم نیست. قدم اول شناساییِ حرفهای مخربی است که به خود میگویید.
شکستن چرخهی خودویرانگری
۱. رفتارهای خودویرانگر خود را بشناسید
بیایید با چند سؤال شروع کنیم. جواب این سؤالها را پیدا کنید، آنها شما را به سوی رفتارهای خودویرانگرتان راهنمایی خواهند کرد.
- چه اهدافی هست که مدتهاست برای خود دارید، اما هرگز موفق نشدهاید به آنها برسید؟
- چه حیطه، کار یا موضوعی هست که مرتبا در آن بدون هیچ دلیل مشخصی شکست میخورید؟
- آیا حیطهی بخصوصی هست که متوجه شده باشید دارید کارهای مرتبط به آن را مدام به تعویق میاندازید و تصمیم گیری را به بعد موکول میکنید؟
- آیا کاری هست که فکر میکنید باید دوست داشته باشید انجامش بدهید، اما اصلا برایش انگیزه نداشته باشید؟
- آیا بیدلیل عصبی یا خشمگین میشوید اشتباهات ویرانگر در معامله گری و این موضوع بر روابط شما با دیگران تأثیر گذاشته است؟
- آیا موضوع یا حیطهی بخصوصی هست که دیگران (مثلا رئیستان) مدام به خاطر آن از دست شما ناراضی باشند؟
- آیا کار بخصوصی در زندگیتان هست که چون میدانید توانایی انجامش را دارید (یا میتوانید بهتر انجامش بدهید)، روی اعصابتان باشد و باعث نارضایتی شما بشود؟
با پرسیدن این سؤالات از خودتان میتوانید آن موقعیتهای احتمالی را که در آنها به خودویرانگری میپردازید کشف کنید.
۲. افکار منفی خود را تحت نظر بگیرید
وقتی در موقعیتهای بالا قرار میگیرید، به خودتان چه حرفهایی میزنید؟ در آن زمانها، چه عقیدهای در مورد خودتان دارید؟ یک قلم و کاغذ بردارید و تمام افکار منفی خود را بنویسید؛ هرچقدر هم که به نظر احمقانه و غیرواقعی باشند!
نکته:
بهترین زمان برای انجام این کار درست همان وقتی است که دارید خودویرانگری میکنید. حواستان باشد تا هروقت چنین رفتارهایی داشتید، جریان سیال ذهنتان را زیر نظر بگیرید و هر حرف منفی و مخربی را که به خود میگویید یادداشت کنید.
همچنین میتوانید به آخرین باری که در چنین موقعیتهایی بودید فکر کنید و ببینید آن موقع چه افکاری داشتید. یک راه دیگر هم این است که از تصورتان کمک بگیرید. خود را در یکی از موقعیتهای خودویرانگر تجسم کنید، طوری که کاملا در حس و حال آن موقعیت قرار بگیرید. بعد ببینید چه افکار خودکاری به ذهنتان میآید؟
۳. افکار خودویرانگر را به چالش بکشید
وقتی افکار منفی خود را شناختید و رفتارهای خودویرانگرتان را پیدا کردید، زمان نبرد فرا میرسد! در مورد تکتکشان خوب فکر کنید، درون خود را بکاوید، ببینید چه جوابی برای سؤالات زیر پیدا میکنید؟
- چه باور بنیادیتری پشت این افکار خودویرانگر هست؟
- آیا این باورها منطقی و عقلانیاند؟ چه مدرکی برایشان دارید؟
- آیا این خاطرهی تلاشهای نافرجامتان در گذشته است که نمیگذارد تغییرهای مثبت در زندگیتان ایجاد کنید؟
۴. ایجاد رفتارهای جدید برای حمایت از خود
حالا که باورهای پشت رفتارهای خودویرانگرتان را شناختید و غیرمنطقی و بیاساس بودنشان را متوجه شدید، میتوانید افزایش اعتماد به نفس خود را شروع کنید.
در این مرحله، سؤالهای دیگری داریم که باید از خود بپرسید:
- چه جملات مثبت، حمایتگرانه و دلگرمکنندهای میتوانید به خودتان بگویید؟
- چه گزینههایی پیش رویتان هست؟ چه راههای متعددی برای رسیدن به هدفتان وجود دارد؟
- آیا میتوانید با تعیین اهداف کوچکتر و رسیدن به آنها، قدم به قدم به هدفهای بزرگی که در گذشته نرسیدهاید، دست پیدا کنید؟ آیا ممکن است این کار اعتماد بهنفستان را بالا ببرد؟
وقتش است که جهت باورهای منفیتان را تغییر بدهید و آنها را به مسیر درست بکشانید! فکر میکنید باور درست، منطقی و مثبتی که باید داشته باشید کدام است؟ جایگزین رفتارهای خودویرانگرتان چه میتواند باشد؟ وقتی این باورها و رفتارهای جدید دست در دست مهارتها و تواناییهایتان بدهند، آن زمان وضعیت هیجانی، روانی و بدنی مناسب را خواهید داشت تا هر کاری که نیت کنید انجام بدهید.
نکته ۱
قبول کردن این که باورهایتان غیرمنطقی هستند، شاید خیلی هم آسان نباشد. باورهایی مثل «من بیارزشم» و «من به درد نخورم» معمولا خیلی اشتباهات ویرانگر در معامله گری عمیق و ریشهای هستند؛ زیرا فرد از زمان کودکی بارها و بارها آنها را برای خودش تکرار کرده و در وجودش نهادینه شدهاند. حتی وقتی آدم بیاساس بودن آنها را قبول کند، باز هم وقتی که در موقعیت خودویرانگر قرار میگیرد ممکن است باورهایش بهطور غیر ارادی دوباره خودشان را نشان بدهند. در چنین زمانهایی باید دوباره باور غلط خود را به چالش بکشید و با یادآوری شواهدی که برای غیر منطقی بودن آن دارید، درستی استدلالتان را به منفیباف وجودتان نشان دهید. شکست دادن کامل افکار ریشهای میتواند ماهها به طول بینجامد. هرچه که باشد، این باورها یک روزه به وجود نیامدهاند که یک روزه هم از بین بروند. پس نگران نباشید، تسلیم نشوید و به تلاشتان ادامه بدهید!
با کمک شناخت جدیدی که از تواناییها، باورها و رفتارهای خودتان پیدا کردهاید، میتوانید پیامی برای خود بنویسید که برای حرکت در مسیر درست و سازنده به شما انگیزه بدهد. مثلا: «با این که مطمئن نیستم که میتونم این پروژه رو سر وقت تموم کنم، اما میدونم که منابع و مهارتهای لازم برای گذروندن این چالش رو دارم. تو این مدت که داشتم کارها رو به بعد موکول میکردم و پشت گوش میانداختم، کلی استرس گرفته بودم و عصبی بودم. میدونم که وقتی پروژه رو شروع بکنم قراره کلی از اون استرس و نگرانیم کم بشه و آروم بشم.»
نکته ۲
حتما دور و برتان آدمهایی را میشناسید که هرکاری که قصدش را کنند انجام میدهند و زندگی را همانطور پیش میبرند که باید ببرند. یک نگاه به آنها بیندازید. آیا آنها مهارتهای بیشتری نسبت به شما دارند؟ آیا فرصت و موقعیت بخصوصی به آنها داده شده که به شما داده نشده؟
احتمالا نه. حداقل در ابتدای کارشان، نه. چیزی که آنها اضافهتر دارند، باور داشتن به این قضیه است که میتوانند هرکاری را که بخواهند انجام بدهند. آنها به خودشان میگویند که میتوانند به اهدافشان برسند و به آرزوهایشان دست پیدا کنند و بعد، برنامه ریزی میکنند تا آن خواسته را به تحقق برسانند.
بیاموزید که چگونه اعتماد به نفس داشته باشید و خجالت را کنار بگذارید تا از موفقیتهای جدید خود لذت ببرید
نکات کلیدی برای موفقیت پیوسته در فارکس
هرگز اجازه ندهید یک معامله برنده به بازنده تبدیل شود.
سودت را حفظ کن، سودت را حفظ کن، سودت را حفظ کن
برای حفظ سود ۲ روش وجود دارد :
توقف کششی ( Trailing Stop )
معاملات چند گانه
به عنوان مثال دو ورود انجام می دهیم و یکی از پوزیشن ها نقطه سود رو نزدیک تر قرار میدهیم و وقتی معامله کوتاه تر به سود رسید حد ضرر معامله دوم را به نقطه یر به یر می آوریم.
اشتباهات ویرانگر در معامله گری
همیشه منطق بر هیجان زدگی پیروز می شود.
مثال : « به اندازه کافی پایین آمده است و وقت برگشتن قیمت است »
(یک تفکر خیال پردازانه)
معامله بر اساس هیجان زدگی به وضوح برابر با قمار یا Gambling است.
ممکن است همچین معاملاتی سود ده باشد ولی یک ضرر غیرمنتظره می تواند تمامی سود های دریافتی و حتی سرمایه اولیه معامله گر را بگیرد.
معامله گر هیجان زده هیچگاه بیش از یکی دو معامله تا ورشکستگی کامل فاصله ندارد.
هرگز بیش از دو درصد سرمایه در یک معامله ریسک نکنید.
عمومی ترین قاعده موجود و در عین حال بیشترین قاعده ای که توسط معامله گران نقض می گردد.
مثال های متعددی میشه آورد که سود یک ، دو یا حتی پنج سال رو معامله گران تنها در یک یا دو معامله از دست داده اند.
اهمیتی ندارد که چقدر از معامله خود مطمئن باشید قاعده ۲ % را رعایت کنید.
بنا به گفته جان مینارد کینز :
« مدتی که بازار میتواند غیرمعقول باقی بماند بیش از مدتی است که شما بتوانید مقابل ضرر ها پایداری کنید »
این واقعیت تلخی است که اکثر معامله گران پول خود را در یک یا چند زیان بزرگ از دست داده و از بازی خارج میشوند.
۲۵% زیان : نیازمند ۳۳ % سود برای جبران
۵۰% زیان : نیازمند ۱۰۰ % سود برای جبران
۷۵% زیان : نیازمند ۴۰۰ % سود برای جبران
۹۰% زیان : نیازمند ۱۰۰۰ % سود برای جبران
هرگز بیش از ۲ % از سرمایه خود را به مخاطره نیندازید.
در اینصورت شما حتی با ده زیان متوالی با حدود ۲۰ % زیان مواجه خواهید شد.
حتی اگر ۲۰ معامله زیان ده انجام داده باشید هنوز ۶۰ % از سرمایه خود را حفظ نموده اید.
هنر معامله گری بیشتر از سود بردن در زیان نکردن خلاصه میشود.
هر تجارتی هزینه ای دارد و این زیان های کم هزینه تجارت شما هستند.
با کنترل زیان ها میتوان در بازار باقی ماند و وقتی در بازار باقی می مانید می توانید از فرصت های سودآوری بی انتهای بازار بهره ببرید.
معامله گر هوشیار و منطقی حد ضرر خود را بر روی ۲ % سرمایه تنظیم می کند تا در صورت پوزیشن گرفتن اشتباه بعد از آن یا روز بعد نیز بتواند معامله کند و در مارکت حضور داشته باشد.
ولی معامله گر هیجانی با مارجین کال از مارکت خارج میشود و دیگر نمیتواند معامله ای داشته باشد.
تحلیل بنیادین و تحلیل تکنیکال
تحلیل بنیادی : سعی دارد با استفاده از اخبار سیاسی و اقتصادی ارزش آتی یک ارز را تعیین کند.
تحلیل تکنیکی : سعی دارد با استفاده از قیمت و رفتار گذشته ارزش آتی یک ارز را تعیین کند.
بسیار دیده شده است که عوامل بنیادی تحلیل تکنیکی را تحت الشعاع قرار داده اند و یا بالعکس تحلیل های تکنیکی توانسته اند به خوبی حرکت قیمت را تحلیل کنند در حالی که تحلیل بنیادی نتوانسته کاری انجام دهد.
بهترین راهکار این است که از هر یک بموقع استفاده نمائیم.
تحلیل بنیادی یک دید کلی از بازار ارائه میکند در حالی که تکنیکال برای شناسائی نقاط خاص ورود و خروج مناسب است.
تحلیل های بنیادین در یک نگاه تغییر نمی کنند و معمولا هفته ها، ماه ها و حتی سال ها معتبر باقی می مانند.
مخالفت با بازار : شکست در معاملات
هرگز سعی نکنیم با روند بازار مخالفت کنیم و به جای مخالفت در صورتی که تبعیت کنیم از رفتار بازار بیشترین سود را کسب خواهیم کرد.
به عنوان مثال هرگز نگویید این دیگه قراره بره پایین یا بالعکس
به چه علت ؟ به چه دلیل ؟ بنا به چه خبری ؟ بنا به چه تحلیلی ؟
همیشه یک ارز ضعیف و یک ارز قوی را جفت کنید.
وقتی یک ارتش قوی در مقابل یک ارتش ضعیف صف آرائی می کند احتمال برد ارتش قوی بسیار بیشتر است.
این باید دیدگاه ما نسبت به معامله گری باشد.
وقتی ما در بازار ارز معامله می کنیم همواره با جفت ارز ها سر و کار داریم، هر معامله به معنی خرید یک ارز و فروش ارز مقابل آن است. بنابراین هدف ما این است که یک ارز بتواند بر ارز دیگری مغلوب اشتباهات ویرانگر در معامله گری شود.
بنابراین یک معامله وقتی با احتمال بالائی از موفقیت همراه خواهد بود که شامل یک ارز قوی در مقابل یک ارز ضعیف باشد.
در بازار فارکس با ارز کشور هائی سر و کار خواهیم داشت که شرایط اقتصادی شان به یکباره تغییر نمیکند. اخبار اقتصادی مربوط به هر ارز هر روز اعلام می شوند که به معنی کارت های امتیاز آن ارز میتوان تعبیر کرد.
بهترین اخبار قدرت اقتصاد یک کشور و ضعیف ترین اخبار ضعف اقتصاد یک کشور را نشان می دهند.
جفت کردن یک ارز قوی با یک ارز ضعیف مفهومی عمیق تر از نگاه کردن صرف به اخبار اقتصادی است. هر خبر اقتصادی قوی دلیل جدیدی به بانک مرکزی کشور ها برای افزایش نرخ بهره می دهد که به نوبه خود موجب قدرتمند شدن ارز مربوطه میشود.
در واقع هر چه اخبار اقتصادی ضعیف تر باشند دست بانک مرکزی برای افزایش نرخ بهره بسته تر است و اگر این اخبار خیلی ضعیف باشند بانک مرکزی مجبور خواهد بود که نرخ بهره را کاهش دهد.
« روند آتی نرخ بهره یکی از قوی ترین محرک های بازار ارز است. »
چون نرخ بهره قدرت و جذابیت یک ارز را تعیین میکند.
علاوه بر توجه به اخبار اقتصادی، راه ساده تر جفت کردن یک ارز قوی با یک ارز ضعیف، توجه به روند نرخ بهره آن دو است.
تحلیل صحیح ولی زود هنگام یعنی تحلیل غلط
یک معامله گر باید در نظر داشته باشد که چشمانش هرگز دروغ نمی گویند. اگر در یک پوزیشن وارد می شوید و آن جفت ارز به سمت زیان شروع به حرکت کند در واقع ممکن است که اشتباه وارد شده اید و باید هرچه زودتر آن را بپذیرید و خارج شوید. (هرچه زود تر بهتر)
(به این حرکت CutLoss نیز گفته میشود)
در بازار فارکس روند ها می توانند خیلی بیشتر از آنکه موجه به نظر بیاید، به طول بینجامند.
در بازار فارکس درست بودن تحلیل به تنهائی کافی نیست بلکه به موقع بودن آن نیز کاملا ضروری است.
برای معامله گری موفق باید به چشمان خود اعتماد کنید.
بنابراین هرگاه قیمت در جهت زیان شما حرکت کرد، حتی اگر دلایل معامله شما هنوز پابرجا باشند، به بازار احترام گذاشته و حد توقف (Stop Loss) مناسبی انتخاب کنید.
دیدگاه شما